خداوندا! با تدبیر خود از تدبیرهای ناقصم بی نیازم فرما و از اختیار خود بهره مندم بساز. نیایش امام حسین علیه السلام در صحرای عرفات/آخرین بروزرسانی وبگاه:تابستان 1400
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺸﺎﻥ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ.ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﻢ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺣﺴﺎﺏ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﮐﺎﺭﮔﺎﻩ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﭼﺎﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮔﯿﺮﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﺕ ﮐﺞ ﺷﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺍﺭﻓﺎﻕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻠﻘﻪ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺯ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺗﺮﻡ ﮐﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺟﻼ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺑﺮﻕ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺩﯾﺪﻡ . ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺭﻩ ﺁﻫﻦ ﺑﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻟﺤﯿﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﺑﺴﻮﺯﺩ. ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﭘﺴﺮﮐﻬﺎﯼ ﺗﺨﺲ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺨﺮﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪ. ﻇﺎﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﻡ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺒﻞ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ . ﺑﺎ ﺁﻥ ﺳﻦ ﮐﻢ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺩﺍﺭﻡ . ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ِﺳﯿﺎﻩ ِﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻡ . ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ !
ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ

ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﺤﺠﺒﻪ ﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ.
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
♥•٠·



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: حجاب , عفاف , عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , حکایت عفاف و حجاب , حیا , دین داری , خون بها , خون بهای شهیدان , کانون فرهنگی طه , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1837
تاریخ انتشار : دو شنبه 17 شهريور 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

دخترک رو به من کرد و گفت :
واقعا آقا ؟!
گفتم:
ببخشید چی واقعا ؟!
گفت: واقعا شما بچه مذهبیها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !
گفتم:
بله
گفت:
اگه آره،
پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !
گفتم:
آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !
گفت:
کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟
گفتم:
برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) سر پایین انداختن کم است باید زانو زد
♥•٠·



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , حجاب در قاب تصویر , ,
:: برچسب‌ها: حجاب , عفاف , عفاف و حجاب , حضرت زهرا , داستان عفاف و حجاب , حکایت عفاف و حجاب , حیا , دین داری , خون بها , خون بهای شهیدان , کانون فرهنگی طه , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2506
تاریخ انتشار : یک شنبه 2 شهريور 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

زن به شوهرش گفت :
راضی باش از من ؛
وقتی میرم خرید ؛ میدانم اگر چونه بزنم؛ کمتر میخرم جنس ها رو ؛
ولی برای این که با نامحرم صحبت نکنم همان قیمتی که نوشته شده رو میذارم روی پیشخون
و جنسم رو برمی‌دارم .
.

.

.
مرد پیشانی همسرش را بوسید ...



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: حجاب , عفاف , عفاف و حجاب , زن و شوهر , خرید , نامحرم , محرم , کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه , حیا , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1730
تاریخ انتشار : پنج شنبه 23 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان


:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ازدواج و همسرداری , ,
:: برچسب‌ها: نامه دختر زیبا و پاسخ مرد ثروتمند , نامه دختر زیبا , پاسخ مرد ثروتمند , نامه , دختر زیبا , پسر ثروتمند , عفت و پاکدامنی , عفاف و حجاب , حجب و حیا , انسانیت , پاکدامنی , شعور , اخلاق , تعهد , صداقت , وفاداری , حمایت , دوست داشتن , عشق , ایمان , داستان عفاف و حجاب , کانون طه , کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2192
تاریخ انتشار : یک شنبه 5 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 تير 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

آقای کافی نقل می کردند:
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!
گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟
همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه!
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم!
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،
انگولکش نکنن ،
خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه!
کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: عفاف و حجاب , ایت الله کافی , داستانی از مسافرت رفتن ایت الله کافی , حجاب , چادر , بقچه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1960
تاریخ انتشار : شنبه 10 خرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟

این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

...

 

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: عفاف و حجاب , حجاب محدودیت نیست , محبوبیت نزد خدا , حیا و عفت , حجب و حیا , چادر , امامزاده , حاجت , استجابت دعا , کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2372
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 فروردين 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

افسران - ورود امام زمان

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند. هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند. لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...
برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.. از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود، کاش می آمد ...
خیلی از کارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئیس ...
خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم میکرد که حتما بیایند. اگر نیایید دلخور میشوم.....

 

 

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: ورود امام زمان اکیدا ممنوع , کارت عروسی , عروسی مختلط , عالم محضر خدا , امام زمان , سبک زندگی , عفاف و حجاب , درباره عفاف و حجاب , داستان های آموزنده عفاف و حجاب , داستان های عفاف و حجاب , وبگاه کانون فرهنگی تبلغی مردمی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1957
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 فروردين 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

دخترک رو به مادرش کرد و گفت: مامان چرا خانم مربیمون چادر میپوشه ولی شما نمی پوشی؟
مامانش جواب داد: آخه دخترم وقتی چادر میپوشم گرمم میشه. تازه چادر دست و پا گیر هم هست.
دخترک با خودش گفت: چرا مامانم چادر نمی پوشه و میگه گرمم میشه و فردا صبح وقتی که رفت
مهد کودک، همین سوال رو پرسید، چادر دست و پا گیره ولی شما چادر می پوشی؟ گرمتون
نمیشه؟ دست و پاتون رو نمیگیره؟

......

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید.



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: حجاب , حجاب و عفاف , حجاب در کودکی , سبک زندگی , پوستر حجاب , آموزش در کودکی , حجاب و کودکان ,
:: بازدید از این مطلب : 2866
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 فروردين 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

آورده اند كه وقتي مردي بود خيّاط ــ درعفاف و صلاح؛ و زني داشتعفيفه، مستوره، و با جمال و كمال، و هرگز خيانتي از وي ظاهر نگشته بود.

روزي زن در پيش شوهر خود نشسته بود، و زبان به تطاول گشاده، و به سبيل ِمنّت ياد مي كرد كه: " تو قدر عفاف من چه داني و قيمت صلاح من چه شناسي، كه من در صلاح زبيدۀ وقت و رابعه عهدم ".

مرد گفت:" راست مي گويي، امّا عفاف تو به نتيجه عفاف من است. چون من در حضرت آفريدگار راست باشم، او تو را در عصمت بدارد".

زن را خشم آمد، گفت:" هيچ كس زن را نگاه نتواند داشت، و اگر مرا وسيلت صلاح و عفّت نيستي، هر چه خواستمي بكردمي.

مرد گفت:" تو را اجازت دادم به هر جا كه خواهي برو و هر چه مي خواهي بكن".

زن، روز ديگر خود را بياراست و از خانه برون شد، و تا به شب مي گشت، و هيچ كس التفات به وي نكرد ــ مگر يك مرد گوشه چادر او بكشيد و برفت.

چون شب در آمد، زن به خانه باز آمد. مرد گفت:" همه روز گرديدي و هيچ كس به تو التفات نكرد ــ مگر يك كس، و او نيز رها كرد.

زن گفت:" تو از كجا ديدي؟". مرد گفت:" من در خانه بودم، امّا من در عمر خود در هيچ زن نامحرم به چشم خيانت ننگريسته ام، مگر وقتي ــ در جواني ــ گوشه چادر زني را گرفته بودم، و در حال پشيمان شده رها كردم. دانستم اگر كسي قصد حرم من كند، بيش از اين نباشد".

زن در پاي شوهر افتاد و گفت:" مرا معلوم شد كه عفاف من از عفاف تو است ".


جوامع الحكايات - محمد عوفي



:: موضوعات مرتبط: عفاف و حجاب , داستان عفاف و حجاب , ,
:: برچسب‌ها: حجاب , عفاف و حجاب , حجاب فاطمی , حجاب صحیح , حجاب اسلامی , سوالاتی درباره حجاب , داستان های حجاب , داستان های کوتاه عفاف و حجاب , داستانهای عفاف و حجاب , داستان های زیبا در مورد عفاف و حجاب , عفت , مرواریدی در صدف ,
:: بازدید از این مطلب : 2449
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 فروردين 1393 | نظرات ()

براي دانلود کليک کنيد
محتواي اين وبلاگ منطبق بر قوانين جمهوري اسلامي ايران مي باشد. اين وبگاه در سايت ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي وزارت ارشاد ثبت شده است. اکثر مطالب وبلاگ داراي منبع از کتب اسلامي و يا سايت هاي ارزشي و مفيد ديني است و کپي برداري از مطالب وبگاه فقط با ذکر منبع بلا مانع است